شرح ماجرای شهادت حضرت زهرا (س) از زبان فضه کنیز حضرت زهرا (س)

^︵^ عشق مجازی ^︵^

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ ^︵^ عشق مجازی ^︵^ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

علامه مجلسى گوید:
در بعضى از کتابها روایتى درباره وفات حضرت فاطمه علیهاالسلام یافتم که دوست دارم آن را بنویسم :
ورقة بن عبدالله ازدى مى گوید: من براى رضاى خداوند به مکه مشرف شدم ، در آن زمانى که مشغول طواف بودم با کنیزکى که گندمگون و خوش صورت و خوش کلام بود مواجه شدم ، وى با فصاحت و بلاغتى که داشت این دعا را مى خواند:
اللهم رب الکعبة الحرام ، و... .
اى گروه حجاج ! آگاه باشید که آقایان من خوبترین خوبان و برگزیدگان نیکان مى باشند، افرادى هستند که قدر و منزلت آنان از دیگران برتر است و نام ایشان در همه شهرها مشهور و این لباس افتخار را بر تن کرده اند.
ورقة بن عبدالله مى گوید: من به آن کنیزک گفتم : من اینطور گمان مى کنم که تو از دوستداران اهل بیت باشى ؟ گفت : آرى ، گفتم : از کدام دوستان ایشان هستى ؟ گفت : من فضه کنیز فاطمه زهرا دختر پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله مى باشم .
گفتم : خوش آمدى ! و از دیدارت خوشحال هستم که من مشتاق سخن و گفتار تو بودم ، اکنون از تو خواهش مى کنم هنگامى که از طواف فراغت حاصل کردى در بازار طعام توقف کن تا من بیایم ، این عمل براى تو ثواب دارد. پس از این گفتگوها از یکدیگر جدا شدیم .
پس از آنکه من از طواف فراغت حاصل نمودم و به سوى منزل خود روانه شدم و از طریق بازار طعام مى رفتم دیدم فضه در کنارى نشسته است . به سوى او رفتم و او را به کنارى بردم و هدیه اى به وى دادم که صدقه نبود. سپس به او گفتم : مرا از بانویت فاطمه زهرا آگاه کن و آنچه را که وى بعد از فوت پدرش دید، برایم شرح بده !
ورقة بن عبدالله مى گوید: وقتى او سخن مرا شنید چشمانش پر از اشک شد، آنگاه با ناله و ندبه گفت :
اى ورقة بن عبدالله ! غم و اندوه مرا تجدید کردى ، اندوهى را که در قلب من نهان بود برانگیختى ! اکنون بشنو تا آنچه را که از حضرت فاطمه مشاهده نمودم بگویم :
بدان موقعى که پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله از دنیا رحلت کرد مردم از صغیر و کبیر براى آن حضرت ضجه و گریه کردند، مصیبت رحلت پیامبر خدا براى نزدیکان و یاران ، و دوستان بسیار بزرگ بود، هیچ زن و مردى دیده نمى شد مگر اینکه مشغول گریه و ناله و ندبه بود.
در میان اهل زمین و اصحاب و خویشاوندان و دوستان کسى نبود که حزن و اندوه وى از بانوى من فاطمه زهرا شدیدتر باشد. غم و غصه بانوى من همچنان زیاد مى شد و گریه اش شدت مى گرفت .
هفت روز بود که ناله فاطمه علیهاالسلام آرام نمى شد هر روزى که مى گذشت گریه حضرت زهرا از روز گذشته بیشتر مى شد، در روز هشتم فاطمه کلیه غم و اندوه درونى خود را ظاهر کرد و به علت کم طاقتى خارج شد و فریاد کشید، گویا با دهان مبارک پیامبر سخن مى گوید.
در همین موقع بود که زنان مدینه دویدند، کودکان از جایگاه خود خارج شدند، صداى مردم به گریه و ضجه بلند شد، مردم از هر طرف آمدند، چراغها را خاموش کردند که صورت زنان پیدا نباشد، زنان خیال مى کردند که پیغمبر معظم اسلام صلى الله علیه و آله سر از قبر بیرون آورده ! مردم به علت آن منظره دلخراش دچار وحشت و حیرت شده بودند. حضرت زهرا براى پدر بزرگوارش ناله و ندبه مى کرد و مى فرمود:
وا ابتاه ! وا صفیاه ! وا محمداه ! وا اباالقاسماه ! وا ربیع الارامل و الیتامى ! من للقبلة و المصلى ؟ من لا بنتک الوالهة و الثکلى !
سپس در حالى که دامن لباسش به زمین کشیده مى شد به سوى قبر پدر بزرگوارش روانه گردید. او از شدت اشک چیزى را نمى دید و همچنان مى آمد تا نزدیک قبر پدر فقیدش رسید. و چون به سوى حجره رفت و چشمش به محلى که در آنجا اذان گفته مى شود افتاد پاهایش از رفتن بازماند، ناله و گریه وى همچنان ادامه داشت تا اینکه غش کرد.
آنگاه زنان دویدند و آب بر بدن و سینه و صورت او پاشیدند تا به هوش آید آن هنگام که به هوش آمد، برخاست و فرمود:
قدرت و قوت من تمام شد، طاقتم به سر آمد، دشمن مرا شماتت و سرزنش ‍ کرد، غم و اندوه مرا مى کشد، پدرجان ! من سرگردان و تنها و حیران مانده ام ، زبان و صداى من ساکت شد، پشت من خم و زندگى من ناگوار و روزگارم تیره و تار گردید.
پدرجان ! بعد از تو انیس و مونسى ندارم ، کسى نیست که مرا از گریه آرام نماید و به هنگام ناتوانى یار و معین من باشد.
پدرجان ! بعد از تو مکان نزول قرآن از بین رفت ، محل هبوط جبرئیل و میکائیل ناپدید شد.
پدرجان ! بعد از تو اسباب (خیر و برکت ) دگرگون شد، درهاى چاره به روى من بسته شد! بعد از تو دنیا را ترک نموده ام .
پدرجان ! تا نفس مى کشم براى تو گریه مى کنم و مشتاق تو مى باشم و غم و اندوه من براى تو ادامه دارد.
سپس ندا سر داد: پدرجان ! پدرجان ! و بعد این اشعار را خواند:
1 - حقا که غم و اندوه من براى تو تجدید مى شود. به خداوند سوگند که قلب من فرو مى ریزد.
2 - و در هر روزى آه و افسوس من افزون خواهد شد، رنجى که براى فقدان تو مى برم ، تمام نخواهد شد.
3 - این پیش آمد ناگوار عزا و مصیبت مرا بزرگ نمود، گریه من همه وقت تجدید مى شود.
4 - حقا آن قلبى که در عزا و مصیبت تو صبور باشد بسیار شکیبا و پرطاقت خواهد بود.
آنگاه فرمود: پدرجان ! بعد از رفتن تو نورهاى دنیا منقطع شد، دنیا آن تر و تازگى را که با بودن تو داشت از دست داد و روزگار تیره و تار گردید. تاریکى هاى دنیا تر و خشک آن را فرا گرفت .
پدرجان ! من تا آن هنگام که تو را ملاقات نمایم تاءسف مى خورم .
پدرجان ! پس از مفارقت تو چشم من به خواب نرفته .
پدرجان ! کیست که به داد بیوه زنان و بى نوایان برسد؟ کیست که تا روز قیامت به داد امت تو برسد؟
پدرجان ! ما بعد از تو ضعیف و ناتوان شدیم .
پدرجان ! مردم از ما روگردان شده اند، در صورتى که ما به واسطه تو در میان مردم معظم و بزرگ به شمار مى رفتیم . کدام اشک است که در فراق تو فرو نریزد؟! کدام غم و اندوه است که بعد از تو براى مصیبت تو دائمى نباشد؟! کدام چشم است که بعد از تو به خواب رود؟! در صورتى که تو بهار دین و نور پیامبران بودى ، چگونه است که کوهها خراب نشدند و دریاها فرو نرفتند و زمین طعمه زلزله نگردید؟!
پدرجان ! من دچار مصیبت بزرگى شدم ، این مصیبت من مصیبت کوچکى نیست .
پدرجان ! من مغلوب این عزاى بزرگ و این پیش آمد هولناک گردیدم .
پدرجان ! ملائکه براى تو گریان شدند و افلاک از حرکت ایستادند، منبرت بعد از تو دچار وحشت و محرابت از وجود تو خالى شد، قبر تو براى اینکه تو را در برگرفته خوشحال و بهشت به تو و دعا و نماز تو مشتاق گردید.
پدرجان ! آن مجالسى که تو داشتى (با رفتن تو) دچار ظلمت بزرگى شده اند. براى تو متاءسفم تا اینکه به همین زودى نزد تو بیایم . ابوالحسن تو را از دست داد، همان ابوالحسنى که : مؤ تمن ، پدر دو فرزند تو حسن و حسین ، برادر تو دوست تو و محبوب تو مى باشد.
همان على که تو او را از زمان کودکى پرورش دادى در زمان بزرگسالى او با وى برادر شدى ، همان على که محبوبترین دوستان و اصحاب تو بود، همان على که در اسلام آوردن و هجرت نمودن و یارى کردن تو بر همه سبقت گرفت ، ما تو را از دست دادیم ، گریه قاتل ما خواهد بود، تاءسف همراه و مونس ما گردید.
سپس آن بانو فریاد زد و ناله اى کرد که نزدیک بود روح از بدنش مفارقت نماید، آنگاه این اشعار را قرائت کرد:
1 - صبر من کم و عزاى من آشکار شد بعد از آنکه خاتم انبیا را از دست دادم .
2 - اى چشم من ، اشک فراوان بریز! اى چشم من ، واى بر تو، بخل مکن و خون گریه کن !
3 - اى رسول خدا! اى برگزیده خدا! این پناهگاه یتیمان و ضعیفان !
4 - حقا که کوه ها و وحوش و پرندگان و زمین بعد از گریه آسمان براى تو گریان شدند.
5 - محراب عبادت و مجلس درس قرآن که در هر صبح و شام تشکیل مى شد براى تو گریه مى کنند.
6 - دین اسلام که در میان مردم یکى از غربا به شمار مى رود در مصیبت تو گریان شد.
7 - کاش آن منبرى را که بر فراز آن مى رفتى مى دیدى که چگونه بعد از نور وجودت ، اکنون ظلمت آن را فرا گرفته .
8 - اى خداى زهرا اجل مرا به زودى برسان ! زیرا زندگى من تیره و تار گردید.
سپس به جانب منزل خود بازگشت و شب و روز شروع به گریه و ناله کرد، اشک وى خشک نمى شد و ناله و ضجه اش آرام نمى گرفت .
بزرگان اهل مدینه اجتماع کردند و به حضور امیرالمؤ منین على علیه السلام آمدند و گفتند: اى ابوالحسن ! فاطمه شب و روز گریه مى کند، هیچ کدام از ما شب در رختخواب به خواب نمى رویم ، در حالى که روزها به علت مشغله و طلب معاش قرار و آرام نداریم ، ما از تو تقاضا مى کنیم که فاطمه یا شب گریه کند و یا روز.
حضرت امیر فرمود: مانعى ندارد. على علیه السلام این موضوع را با فاطمه علیهاالسلام در میان نهاد ولى متوجه شد که آن حضرت از گریه ساکت نمى شود و تسلیت گفتن براى او ثمرى ندارد.
در این حال فاطمه علیهاالسلام گفت : اى ابوالحسن ! من چندان مکثى در میان این مردم نخواهم کرد و به زودى از میان این مردم مى روم ، على جان به خداوند سوگند من شب و روز از گریه آرام نخواهم گرفت تا اینکه به پدرم ملحق شوم .
حضرت امیر فرمود: باشد، هر طور که میل دارى انجام بده .
على علیه السلام بعد از آن ، اطاقى خارج از شهر مدینه براى حضرت فاطمه علیهاالسلام ساخت که آن را بیت الاحزان مى گفتند. به هنگام صبح فاطمه حسن و حسین علیهم السلام را برمى داشت و به بقیع مى رفت و همچنان تا شب مشغول گریه بود. و چون شب فرا مى رسید حضرت امیر مى آمد و فاطمه را به منزل باز مى گردانید.
حضرت فاطمه پس از فوت پدر بزرگوارش مدت بیست و هفت روز این برنامه را انجام مى داد، آنگاه مریض شد و تا چهل روز زنده بود و سپس از دنیا رحلت کرد.
به هنگام رحلت آن حضرت ، على علیه السلام نماز ظهر را خوانده به سوى منزل بازگشت .
کنیزان را دید در حالى به استقبال آن حضرت آمدند در حالى که گریان و محزون بودند.
امام علیه السلام به ایشان فرمود: چه خبر شده ، چرا شما را ناراحت و مضطرب مى بینم ؟!
گفتند: یا امیرالمؤ منین ! دخترعموى خود زهرا را دریاب ، گرچه گمان نمى کنیم حاصلى داشته باشد.
حضرت على به سرعت به سوى اطاق فاطمه رفت و بر آن بانو وارد شد، ناگاه دید فاطمه در میان بستر خویش (کتان سفید مصرى ) افتاده و به طرف راست و چپ مى غلطد.
على علیه السلام ردا را از دوش خود و عمامه را از سر مبارک خویش افکند و لباس خود را در آورد، آنگاه آمد و سر مبارک حضرت زهرا به دامن گرفت و فرمود: اى زهرا!
ولى حضرت فاطمه سخنى نگفت . براى دومین بار فرمود: اى دختر محمد مصطفى ! فاطمه زهرا باز جوابى نداد! على علیه السلام براى سومین بار صدا زد:
اى دختر آن کسى که زکات را در دامن عباى خود براى فقرا مى برد! جوابى نشنید.
اى دختر آن کسى که با ملائکه نماز خواند! حضرت زهرا علیه السلام جوابى نداد.
على علیه السلام صدا زد:
اى فاطمه ، با من سخن بگو! من پسرعموى تو على بن ابى طالب هستم .
فاطمه چشمان خود را به روى او باز کرد، آنگاه آن بانو گریست و على علیه السلام هم گریان شد و به زهراى اطهر فرمود: مگر تو را چه شده ؟ من پسرعمویت على هستم .
فاطمه گفت : اى پسرعمو! من اکنون آن مرگى را مشاهده مى کنم که نمى توان از دست آن گریخت . من مى دانم که تو بعد از من نمى توانى ازدواج نکنى ، یا على ! اگر ازدواج کردى یک شب و یک روز نزد همسرت و یک شب و یک روز پیش فرزندان من باش .
على جان ! به صورت حسن و حسینم سیلى نزنى ، زیرا ایشان یتیم و دل شکسته اند، دیروز بود که آنان جد بزرگوار خود را از دست دادند، امروز هم مادر خود را از دست مى دهند.
واى بر آن امتى که آنان را مى کشند و یا ایشان بغض و دشمنى مى ورزند!! آنگاه اشعارى را بدین ترتیب خواند:
1 - اگر گریه مى کنى بر من گریه کن اى بهترین هدایت کنندگان ، و اشک بریز که روز فراق رسید.
2 - اى همسر بتول ! من درباره غسل خود به تو سفارش مى کنم ، زیرا که ایشان ملازم اسلام مى باشند.
3 - براى من و یتیم هاى من گریه کن ، مخصوصا کشته و قتیل کربلا را فراموش نکنى .
4 - ایشان مفارقت مى کنند و یتیمانى حیران و سرگردان مى شوند، خداوند مقرر کرده که روز فراق است .
حضرت امیر به زهراى اطهر فرمود: اى دختر رسول خدا! تو این مطلب را از کجا مى گویى ، در صورتى که وحى خدا از خاندان ما قطع شده است ؟!
فاطمه گفت : اى ابوالحسن ! من امروز خواب دیدم که پدر بزرگوارم در میان قصرى از جواهرات سفید است ، چون مرا دید فرمود:
دخترم ! نزد من بیا، زیرا من مشتاق تو هستم .
گفتم : پدرجان ! به خداوند سوگند که من بیشتر شوق ملاقات تو را دارم .
پدر فرمود: تو امشب نزد من خواهى بود.
گفتار پدرم همیشه راست است و به وعده خود وفا خواهد کرد.
على جان ! هنگامى که دیدى من سوره یس را قرائت نمودم بدان که اجلم فرا رسیده ، مرا غسل بده ، ولى بدنم را برهنه نکن ، زیرا من پاک و مطهر مى باشم .
على جان ! خودت و اهل خانه ام که به من نزدیک هستند بر جنازه ام نماز بخوانید.
على جان ! مرا شبانه به خاک بسپار، این نحوه را پدرم پیغمبر خدا به من خبر داده .
حضرت امیر علیه السلام مى فرماید: به خداوند سوگند من متصدى امر آن بانو شدم و بدن وى را از زیر پیراهن غسل دادم ، به خداوند سوگند که بدن فاطمه زهرا پاک و مطهر بود، آنگاه بدن مقدس او را از باقیمانده حنوط پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله حنوط کردم ، سپس پیکر مبارکش را در میان کفنهایش جاى دادم و چون تصمیم گرفتم کفن او را گره بزنم ، صدا زدم :
اى ام کلثوم ، زینب ، سکینه ، فضه ، حسن و حسین ! بیایید و مادر خود را براى آخرین بار ببینید، روز فراق آمد و ملاقات شما در بهشت خواهد بود.
حسن و حسین علیهماالسلام در حالى آمدند که فریاد مى زدند: آه از این حسرتى که هیچ وقت به علت از دست دادن جدمان ، پیامبر خدا و مادرمان ، فاطمه زهرا از بین نخواهد رفت .
اى مادر حسن و حسین ! هنگامى که جد ما حضرت محمد مصطفى صلى الله علیه و آله را ملاقات نمودى سلام ما را به آن حضرت برسان و به آن بزرگوار بگو:
ما بعد از تو در دار دنیا یتیم ماندیم !
حضرت على مى فرماید: من خداوند را شاهد مى گیرم که فاطمه زهرا آه و ناله کرد، دستهاى خود را دراز نمود و حسنین را چند لحظه اى به سینه خود چسبانید. ناگاه هاتفى از آسمان ندا در داد:
اى ابوالحسن ! حسنین را از روى سینه فاطمه بردار، به خداوند سوگند که ملائکه آسمانها را گریان کردند، زیرا دوست مشتاق لقاى دوست است .
حضرت امیر علیه السلام مى فرماید: من حسنین را از روى سینه زهرا برداشتم و در حال بستن بندهاى کفن این اشعار را سرودم :
1 - مفارقت تو برایم بزرگترین امور است ، و از دست دادن تو سخت ترین مصیبت .
2 - من براى حسرت و غم آن کسى گریه و ناله مى کنم که بهترین راه را براى مرگ پیمود.
3 - اى چشم من ! با من مساعدت و همراهى کن که محزون دائمى هستم و براى دوست خودم گریان .
سپس امیرالمؤ منین على علیه السلام جسد فاطمه زهرا را روى دست خویشتن گرفت و به سوى قبر پدرش رسول خدا آورد و فرمود:
سلام بر تو اى رسول خدا! سلام بر تو اى حبیب خدا! سلام بر تو اى نور خدا! سلام بر تو اى برگزیده خدا! درود و تحیت من و دخترت فاطمه که بر تو وارد مى شود بر تو باد. حقا که امانت مسترد گردید.
آه از حزن رسول ! آه از حزن بتول ! دنیا براى من تیره و تار شد. خوشحالى و سرور از من دور شد. آه از حزن و تاءسف من !
آنگاه جنازه آن بانو را نزدیک قبر پیغمبر خدا آورد و با گروهى از اهل خانه خود و اصحاب و دوستان و برخى از مهاجرین و انصار بر بدن مبارک حضرت زهرا نماز خواند.
و چون پیکر فاطمه را به خاک سپرد و در لحد جاى داد اشعارى خواند بدین مضمون :
1 - مصایب و مشکلات دنیا براى من زیاد است ، همنشین دنیا که دنیاطلب باشد تا زمان مرگ علیل خواهد بود.
2 - بعد از آنکه دو نفر با هم دوستى نمودند البته فراقى وجود خواهد داشت ، حقا که بقاى من نزد شما قلیل و اندک خواهد بود.
3 - حقا از دست دادن فاطمه زهرا که بعد از رسول خدا براى من اتفاق افتاد دلیل بر این است که هیچ دوستى تا ابد برقرار نخواهد بود.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 11:11 ] [ حبیب ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه